تابستان
آمد به هر درختی
یک مشت میوه بخشید
او دامن قشنگی
بر پای غنچه پوشید
آمد به گوش شاخه
آواز دوستی خواند
عطر بنفشه ها را
در قلب دشت افشاند
آمد گرفت از رود
یک عکس یادگاری
بر خاک دشت ها شد
مشغول سبزه کاری
آمد نگاه شب را
کرد از ستاره پر نور
شهد شکوفه را برد
در خواب ناز زنبور
آمد دوباره سر داد:
خورشید می فروشم
یک کوله بار گرما
دارم به روی دوشم